هدف از زندگی چیه؟
سلام دوست گلم هدف چیست ؟ زندگی چیست ؟ من که ندانستم ولی یه مطلب رویه وبم گذاشتم حتمی بخون اسم مطلب نه نه سربخش حقیر سر تا پا غفلت
سلامچشم، حتما میام میخونم
چقدر سخته این سوالت
میدونم
مگر برای پرستش وعبادت...............
بهترین جوابی که تو این مدت خوندم. یه نفر دیگه هم این جواب و بهم داد... جن و انس را نیافریدیم مگر برای عبادت... سربلندی در امتحان ها
باششششش
هدف از زندگی عبادته که تو قران آمدهاما ...خیلی وقت پیشا فکر میکردم هدفی ی دختره که آخرش ... آخر قصه مان را نوشتم:به باران می نگرم غمم شکل می گیرد!به گذشته های با او بودن و فرداهای بی او می اندیشمخاطره ها به ذهنم باز می گردنددر هوای نمناک و باران زده و بوی خاک...در پاییزی ترین سال زندگیمصورت نجییبش در ترکیب باران و حسرت ها مجسم می شوددلم می گیردپارسال بود یا دیروز؟زمان گذشتنش یک سال می شود اما خاطره اش همین دیروز گذشتو الان باز با خاطره اش بازگشتهمدت ها به صورتش به دقت نگاه می کردم و خیره ماندممی خواستم خطوط چهره اش را بخاطر بسپارملحظه ای نگاه حریص من که بر صورتش چنگ می انداخت، با نگاهش تلاقی کردنگاهم را فهمیدبا حالتی ک می خواستم غم و بغضم را پنهان کنمگفتم : تا کی دوستم داری؟صدایش لرزیداو هم ب سختی خود را کنترل کرد از اشک و بغض ...دستش را گرفتم و دستم را می فشردگفت : تا وقتی وق تی نفس دارمهر دو با اشک حلقه شده در چشم می کوشیدیم لبخندی بزنیمباز نم نم بارانهوا پر شده بود از وداع و قول و قسماز حرف های نگفته دوست داشتن، از نفس زدن ها ...پلک های خیره شده اش به من مرتب برهم می خوردمی دانستم دیگر تاب نداردانگشتانمان ب گرمی در هم افتادند و به آرامی از هم گسستندچقدر دوست داشتمسالها ن بیشتر، کاش اون لحظه تمام نمی شدکاش دستاش مال من می بودو من مثل اینکه دنبالم کرده باشندبی آنکه سربرگردانم رفتمده متر نرفته بودم ک بِیک باره هوس کردم سرم را برگردانممدتی نگاهش کردمثابت و ساکن مانده بودگویی تمام بدنش قندیل بسته بودقندیل عشقمن او را می دیدم و او نمی دیدمی دانستم ک دارد چه می کشدچون خودم هم بار سنگینی را تا مرز ترکیدن با خود داشتماما هر کدام ب نحویچقدر خوب بود اگر می شد جور دیگری ب پایان برد قصه دوست داشتن را...
خیلی زیبا بود.. ممنونم
سلام دوست گلم
هدف چیست ؟ زندگی چیست ؟ من که ندانستم
ولی یه مطلب رویه وبم گذاشتم حتمی بخون اسم مطلب نه نه سربخش
حقیر سر تا پا غفلت
سلام
چشم، حتما میام میخونم
چقدر سخته این سوالت
میدونم
مگر برای پرستش وعبادت...............
بهترین جوابی که تو این مدت خوندم. یه نفر دیگه هم این جواب و بهم داد... جن و انس را نیافریدیم مگر برای عبادت... سربلندی در امتحان ها
باششششش
هدف از زندگی عبادته که تو قران آمده
اما ...
خیلی وقت پیشا فکر میکردم هدفی ی دختره که آخرش ...
آخر قصه مان را نوشتم:
به باران می نگرم غمم شکل می گیرد!
به گذشته های با او بودن و فرداهای بی او می اندیشم
خاطره ها به ذهنم باز می گردند
در هوای نمناک و باران زده و بوی خاک...
در پاییزی ترین سال زندگیم
صورت نجییبش در ترکیب باران و حسرت ها مجسم می شود
دلم می گیرد
پارسال بود یا دیروز؟
زمان گذشتنش یک سال می شود اما خاطره اش همین دیروز گذشت
و الان باز با خاطره اش بازگشته
مدت ها به صورتش به دقت نگاه می کردم و خیره ماندم
می خواستم خطوط چهره اش را بخاطر بسپارم
لحظه ای نگاه حریص من که بر صورتش چنگ می انداخت، با نگاهش تلاقی کرد
نگاهم را فهمید
با حالتی ک می خواستم غم و بغضم را پنهان کنم
گفتم : تا کی دوستم داری؟
صدایش لرزید
او هم ب سختی خود را کنترل کرد از اشک و بغض ...
دستش را گرفتم و دستم را می فشرد
گفت : تا وقتی وق تی نفس دارم
هر دو با اشک حلقه شده در چشم می کوشیدیم لبخندی بزنیم
باز نم نم باران
هوا پر شده بود از وداع و قول و قسم
از حرف های نگفته دوست داشتن، از نفس زدن ها ...
پلک های خیره شده اش به من مرتب برهم می خورد
می دانستم دیگر تاب ندارد
انگشتانمان ب گرمی در هم افتادند و به آرامی از هم گسستند
چقدر دوست داشتم
سالها ن بیشتر، کاش اون لحظه تمام نمی شد
کاش دستاش مال من می بود
و من مثل اینکه دنبالم کرده باشند
بی آنکه سربرگردانم رفتم
ده متر نرفته بودم ک بِ
یک باره هوس کردم سرم را برگردانم
مدتی نگاهش کردم
ثابت و ساکن مانده بود
گویی تمام بدنش قندیل بسته بود
قندیل عشق
من او را می دیدم و او نمی دید
می دانستم ک دارد چه می کشد
چون خودم هم بار سنگینی را تا مرز ترکیدن با خود داشتم
اما هر کدام ب نحوی
چقدر خوب بود اگر می شد جور دیگری ب پایان برد قصه دوست داشتن را...
خیلی زیبا بود.. ممنونم