-
تو می آیی...
یکشنبه 24 شهریور 1392 15:39
تو می آیی٬ می دانم که می آیی... تو را دیشب من از لحن عجیب بغض هایم٬ خوب فهمیدم... تو را بی وقفه از باران پاک چشم هایم٬ سیر نوشیدم. تو می آیی... می دانم که می آیی و بر ابهام یک بودن٬ نگین آبی احساس می بندی٬ و از تکرار پوچ لحظه های سرد تنهایی٬ مرا بر نبض پرکار شکفتن می نشانی... تو می آیی... خوب می دانم که پروانه نشانت...
-
اما باش...
یکشنبه 20 مرداد 1392 17:02
با توام ای لنگر تسکین! ای تکانهای دل! ای آرامش ساحل! با توام ای نور! ای منشور! ای تمام طیفهای آفتابی! ای کبود ِ ارغوانی! ای بنفشابی! با توام ای شور، ای دلشورهی شیرین! با توام ای شادی غمگین! با توام ای غم! غم مبهم! ای نمیدانم! هر چه هستی باش! اما کاش... نه، جز اینم آرزویی نیست: هر چه هستی باش! اما باش! *زنده یاد،...
-
دختر شیرین من....
یکشنبه 2 تیر 1392 13:43
چن روز پیش تو گشت و گذار های اینترنتی اینو پیدا کردم! هنوز بامزه و شیطونه
-
عشق ناگزیر
سهشنبه 17 اردیبهشت 1392 16:23
من برای پنهان کردن تو صادقانه به همه دروغ میگویم من روی صفحات خالی دفترم، بدون فاصله تو را مینوشتم و هر روز شعر هایم را به صندوق دلتنگی ام پست میکردم خوب میدانم تا وقتی سرم به آسمان است و نگاهم به زمین از تو جز یک نگاه کهنه چیز دیگری ندارم نمی پرسی اما خودم میگویم حالم خوب است گاهی به زندگی فکر میکنم گاهی فکر زندگی را...
-
رسیدن به یافته ها
دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 15:55
هدف از زندگی چیه؟
-
دور بودنم را به دل نگیر
سهشنبه 27 فروردین 1392 17:21
انگار زمین هم به بهاری که شعارش (!) کرده اند، حساسیت دارد! چن روزیست مدام عطسه می کند با هر عطسه اش یا جایی می لرزد یا طوفانی برپا می شود. آرام باش... از خدایمان قول گرفته ام نگذارد شعارهایشان عملی شود... دیگر نلرز سراوان را ویران کردی بیش از این ادامه دهی جای جایت خرابه میشود!!! *طاهره*
-
وقتی صداقت مسئله ساز میشود
یکشنبه 25 فروردین 1392 15:10
این چن روز با مسائل مختلفی روبه رو شدم. دیشب فقط به این فکر میکردم که به چی فکر کنم؟! به کدوم مسئله؟! به کدوم قضیه؟! به کدوم رخداد؟! شایدم عمد داد!!! واقعا امکان پذیر نیست یکی بالا سرت باشه و همیشه مواظبت... همیشه امر و نهی ت کنه! خودتی و خودت. پیچوندن دیگران برای هیچ کس کار سختی نیست. اما مهمتر از همه ی اون دیگران ها...
-
قدرت تکرار!
چهارشنبه 14 فروردین 1392 00:33
تکرار باعث میشه هر چیزی تو ذهن عادی جلوه کنه. تکرارهای مکرر مربوط به یک مسئله تو دنیا به راحتی از دور دست ها به ذهن هرکسی نفوذ میکنه. به مرور زمان جزئی میشه از عادیات روزانش که دیگه نسبت بهش واکنشی نشون نمیده.
-
یه جور عجیبی به هم ربط داریم
چهارشنبه 7 فروردین 1392 18:21
آرزو می کنم امسال ؛ گرفتار خوشبختی بشیم ، دچار خنده ، ناگزیر به خوش گذرونی ، رابطه هامون محکوم به عاطفه و درستی باشه ، و رویاهامون رنگی تر از حد تصورمون به واقعیت تبدیل بشه ...
-
وقتی که ...
یکشنبه 4 فروردین 1392 14:00
وقتی که به بی فایده بودن کارام پی می برم وقتی که به چرت بودن کارام ایمان می یارم
-
سالی که نِکو خواهد بود
سهشنبه 29 اسفند 1391 21:47
برایت رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی و آرزوهایی پرشور که از میانشان چندتایی برآورده شود. برایت آرزو میکنم که دوست داشته باشی آنچه را که باید دوست بداری و فراموش کنی آنچه را که باید فراموش کنی. برایت شوق آرزو میکنم. آرامش آرزو میکنم. برایت آرزو میکنم دوام بیاوری در رکود، بی تفاوتی و ناپاکی روزگار. بخصوص برایت آرزو...
-
کمک به بهار
یکشنبه 27 اسفند 1391 14:30
به این نتیجه رسیدم که برای قرار گرفتن تو حال و هوای بهاری؛ بی برو برگرد به رسانه نیازه!
-
بهاری که نیومده داره میره!
شنبه 26 اسفند 1391 18:28
علف ها اونقدر قَد کشیدن که گوسفندا از الان به راحتی دارن چرا میکنن. همه جا سبز شده. یه سبزی زود رَس! نگرانم! نگرانِ بهاری که زود اومد! نگران زمینم! نگران زمینی که چهره ش داره ترس هاش رو لو میده. ترس اینکه چیزی به حالت اولش برنمیگرده. تنها تعادل می خواد...
-
اولین تجربه ی ...
دوشنبه 21 اسفند 1391 11:27
دم عیدی با دو تا از دوستام خواستیم کاری بهاری انجام بدیم. تصمیم گرفتیم تخم مرغ عید درست کنیم، که هم خودمون دور هم خاطره ای داشته باشیم و هم ایده هامون رو به اجرا در بیاریم.. درست کردنشون زحمت داشت و برای فروششون هم خودمون اقدام کردیم. من شخصا بامخالفت شدید چن تا از دوستان مواجه شدم ولی خب چون حرفاشون از نظره من اصلا...
-
استاد که شدم ...
جمعه 11 اسفند 1391 09:18
استاد که شدم با صدای بلند تو کلاس درس میدم حواسم به این هست که من یه خانمم و دانشجوهام سنشون از من کمتره و در هر صورت سرشار از نیاز های انسانی (منظورم ناز و اداهای استادهای خانم... و البته نگاه های استاد های آقا)
-
استاد که شدم ...
سهشنبه 8 اسفند 1391 18:29
استاد که شدم می دونم که: یه آدم نسبتاً محترم یک بار مشکلشو باهام در میون میذاره... یه آدم پررو کچلم میکنه!
-
همچنان راکد
چهارشنبه 2 اسفند 1391 19:53
فک کنم دارم بزرگ میشم!
-
وقتی که ...
یکشنبه 29 بهمن 1391 21:46
وقتی که مرگ، به اندازه ی دو نفس میاد و تو آغوشت... لم میده!
-
ر.م
شنبه 28 بهمن 1391 16:35
درخواست کمک باید به وقتش باشه...
-
استاد که شدم ...
شنبه 28 بهمن 1391 16:35
استاد که شدم همه ی دانشجوهام رو میشناسم!!!
-
استاد که شدم ...
شنبه 28 بهمن 1391 16:35
استاد که شدم یادم می مونه که کسایی هستن که در عین نیاز هیچ وقت نمیان که باهام حرف بزنن... میگن خودش اینطوری تشخیص داده
-
استاد که شدم ...
چهارشنبه 25 بهمن 1391 21:47
استاد که شدم یادم می مونه که فرق هست بین کسی که درس خونده و درس نخونده...
-
استاد که شدم ...
چهارشنبه 25 بهمن 1391 21:46
استاد که شدم بعد از 5 ترم که دانشجو با روند کاریم کاملا آشنا شده و میدونه چه جوری باید درس بخونه ؛ سوالای امتحانی رو 180 درجه نمی چرخونم که بخوام بعد امتحان با خنده بگم خواستم یه کم حالتونو بگیرم!!!
-
نقره داغ
شنبه 21 بهمن 1391 17:30
اونروز ماه گفت: طاهره از فیس بوکم ضربه خوردی (11.7) به خاطر 4 نمره سیالات که تا سالها عین چراغ راهنما تو ذهنم چشمک میزنه و اصرار های شخص شخیص ... و کمک به خودم تو اون شب وحشتناک، به اون جمع پیوستم!
-
استاد که شدم ...
جمعه 20 بهمن 1391 15:03
استاد که شدم یادم میمونه که خیلی ها راست میگن که مشکل داشتن فقط تو نوع مشکلی که میگن ممکنه راست نگن و عوضش کنن...
-
استاد که شدم ...
پنجشنبه 19 بهمن 1391 20:54
استاد که شدم برای اینکه دانشجوهام بتونن خارج از دانشگا بهم دسرسی داشته باشن، یه راه ارتباطی میذارم!!!
-
استاد که شدم ...
چهارشنبه 18 بهمن 1391 23:18
در پست های مربوط به "استاد که شدم..." چیزاهایی رو مینویسم که می خوام یادم بمونه. این موارد میتونه مربوط به هر نکته ای از زندگی باشه. استاد هم، همیشه مصداق استاد دانشگاهی نیست. معلم، آموزگار یا ...
-
داغ سیالات
سهشنبه 17 بهمن 1391 17:38
از این تریبون نفرت خود را اعلام میکنم؛ از همه ی : اسب ها چتر به دست ها شخص شخیص زاکربرگ کسایی که پشت سر خودشون چراغ ها رو خاموش نمی کنن کسایی که به فکر گرمای اتاق، زمین وپنجره نیستن کسایی که بدون توجه شیر آب رو باز میذارن و تمام دست اندرکاران آن مجموعه یکی از اعضای انجمن حمایت از خران
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 بهمن 1391 01:04
-
مصلحت
دوشنبه 16 بهمن 1391 18:30
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت . وزیر همواره میگفت : هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست . روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید ، وزیر که در آنجا بود گفت : نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست ! پادشاه از این سخن وزیر...