-
وقتی که ...
یکشنبه 15 بهمن 1391 23:57
وقتی که برای اجرا کردن تصمیمات هیچ کسی و نداری که ازش کمک بگیری!!! وقتی که در عین ناباوری کسی که اعتماد داری بهش جلوت سبز میشه... اصلا فک نمیکردم این آدمو ببینم. چون چن وقتی بود که از ایران رفته بودن. گفت که فعلا اینجا می مونن اما فک نمیکنم بتونم باهاش حرف بزنم. حسابی سرش شلوغ بود. به هر حال وقتی که از فراوانی خوشحالی...
-
وقتی که ...
شنبه 14 بهمن 1391 12:56
دو روز پیش امتحانام تموم شد. میخواستم بیام اینجا و بنویسم که : وقتی که عملکردم حتی خودم رو هم به تعجب وا داشت!!! فک نمیکردم انقدر قوی باشم... خوب بود، البته میتونست عالی هم باشه اما الان میگم: وقتی که بعد از این امتحانای فرسایش دهنده برمیگردی خونه... وقتی که آوار زندگی خراب میشه رو سرت !!!
-
انتقال جِرم
پنجشنبه 12 بهمن 1391 23:20
تصمیم گرفتم دانشجو بشم!!!
-
شبی که ...
پنجشنبه 5 بهمن 1391 23:51
ماه رو به روم نشسته تنهاست داره لبخند میزنه
-
دیرکرد
چهارشنبه 4 بهمن 1391 11:59
هرچه میروم، نمی رسم! گاهی فکر میکنم نکند من باشم؛ کلاغ آخر قصه!!! میگن طلاست... ندارمش... کم میارمش... آرامش فکرم رو میخوام آسودگی خاطرم رو میخوام پی نوشت: خانم نسیم سحری تو قسمت نظرات گفتن که متن اولی که نوشتم مال ایشونه و بهتره منبع رو ذکر کنم. من مطلب رو از وبلاگ ایشون برنداشتم اما مثل اینکه خودشون نویسنده این جمله...
-
فقط ببار
جمعه 22 دی 1391 19:36
داشتم عکس دسکتاب دوستم، شیوا جون، رو نگاه میکردم که گفت: باران باش و ببار، نپرس پیاله های خالی از آن کیست... شیوا نوشت: فقط ببار
-
وقتی که ...
سهشنبه 19 دی 1391 10:37
وقتی که معدل 20 مدیر گروه به درد جرز لای دیوار می خوره... وقتی که آموزش به راحتی عوض کردن یک عدد تلاش سه ماهه منو بر باد میده... لحظه به لحظه این سه ماه، برای خوب بودنم تلاش کردم... به راحتی به همش زدن وقتی که مهربونیم ته میکشه...
-
داشته ها و نشدیم ها
یکشنبه 17 دی 1391 23:57
سلام قرار بود تو اولین فرصت ممکن حرفای مربوط به پست نگرانی یا علاقه؟! رو بنویسم. این فکرا تو ذهن خیلی از ما ها هست. با یا بدون طبقه بندی خاصی. این چن مدت که زمان بیشتری رو صرف فیلم دیدن و کتاب خوندن کردم، بیشتر درگیر آدم های زمان های گذشته شدم. بیشترین برهه زمانی که بهش فکر کردم زمان هایی بود که مردمش با جنگ درگیر...
-
وقتی که ...
شنبه 16 دی 1391 19:49
وقتی که یک غریبه با لبخندی که رو لبش نقش میبنده، بهت میگه که میشنومت... وقتی که عزیزان آدم در حین گوش دادن به حرفات، حس دیوار رو بهت منتقل میکنن...
-
وقتی که ...
پنجشنبه 14 دی 1391 10:15
وقتی که ماه عقلشو از دست میده وقتی که ماه میذاره میره وقتی که ماه با رفتنش همه ی آرامش موجود رو میبره . . .
-
نگریستن از دور
دوشنبه 11 دی 1391 22:58
یادآوری یک سری حرف کاربردی به ...: در برابر هر موضوعی که قرار میگیریم واقعیات رو بپذیریم و بر مبنای واقعیات یک تحقیق مناسب از وضع موجود داشته باشیم. از این راه به آرمان هامون بپردازیم. یعنی تلفیق قائل شدن بین آرمان گرایی و واقع گرایی امشب آخرین شب سال میلادیه. فردا سال جدید میلادی شروع میشه. فرصت خوبی است برای برگشتن...
-
تشویش+آرامش+لبخند
سهشنبه 5 دی 1391 01:50
امروز، بسیار روز با مصمایی بود. میتونم ساعت ها راجع بهش حرف بزنم. با شوق و ذوق فراوان... دوست دارم با کلماتی کوتاه امروز رو بیشتر به تصویر بکشم اما انگار هنوز سکوت از من قدرتش بیشتره
-
در جستجوی؟
شنبه 11 آذر 1391 22:55
گاهی دلت بهانه هایی میگیرد که خودت هم انگشت به دهان میمانی... گاهی مغزم بهانه هایی میگیرد که ... اصلا نمی دانم چه بگویم
-
شکوفه یخ
شنبه 11 آذر 1391 20:08
برای چندمین بار میگم... چندمین باری که دیگه قادر به تحمل فشار نیستم شکسته تر از اونیم که بخوام تنهایی سرپا وایسام
-
من و دیوار هایم
دوشنبه 6 آذر 1391 15:20
لحظه هایم همچو باد سپری میشود؛ در جستوجوی پاسخ معما. باید بیشتر بگردم! من+ی که پشت این دیوار خفته، وقت بیداریش فرا رسیده!!! پی نوشت: دوستم پیام فرستاد که با " من و دیوارهایم" جمله بسازم. منم جمله بالا و نوشتم و فرستادم. حالا مگه این باور میکرد که خودم نوشتم. یک ساعت با من بحث کرده که باید خودت جمله بسازی....
-
وقتی که ...
جمعه 3 آذر 1391 01:32
وقتی که بعد از زلزله تو ریشه هات احساس سستی عجیبی میکنی ... وقتی که فکر میکردی محکمی ... وفتی که دوست داری قوی باشی ... وقتی که دوست دارم قوی تر باش...م
-
گوله نمکی از جنس ابر
دوشنبه 29 آبان 1391 00:28
به آسمان نگاهی بینداز... بی نظیر است... امروز ظهر، وقتی از ساختمون اومدم بیرون که برم دانشگا برا چن لحظه متحیر موندم. ابرای تو آسمون به شکلی فوق العاده زیبا و چشم نواز دراومده بودن. انگار که با ابردونی(نمکدون) ابر پاشیده بودن به آسمون. عکس آخریه هم غروب امروز بود. خیلی وقت بود از غروب، کلا از آسمون عکس نگرفته بودم (...
-
وقتی که...
شنبه 27 آبان 1391 03:56
وقتی که سکوت شب هرجایی (!) را در برمیگیرد، حتی این اتاق پر از دی اکسید کربن را...
-
در چه حالی؟
جمعه 26 آبان 1391 23:33
" مشغول دل " باش ... نه " دل مشغول " ... بیشترین غصه های ما از قصه های روزمره زندگی ست!!!
-
بخند
جمعه 26 آبان 1391 00:53
خوشحال میشم از لبخندی که ناخودآگاه بر لبانم مهمان میشود روز نوشت: امروز تو دانشگاه کنفرانس انفورماتیک پزشکی برگذار شد. با وجودی که هیچ ربطی به من و رشته ام نداشت، به دعوت یکی از دوستان رفتم به همایش. آقای کامران باقری لنکرانی هم حضور داشتن. حرفاشون بسیار زیبا و کاربردی بود
-
جاری شو
جمعه 14 مهر 1391 18:28
می خواهم بزرگ شوم
-
آغازی
دوشنبه 9 مرداد 1391 08:43
به نام آن خوب مطلق ، همو که ما را به خوبی ها رهنمون کرد