وقتی که برای اجرا کردن تصمیمات هیچ کسی و نداری که ازش کمک بگیری!!!
وقتی که در عین ناباوری کسی که اعتماد داری بهش جلوت سبز میشه...
اصلا فک نمیکردم این آدمو ببینم. چون چن وقتی بود که از ایران رفته بودن. گفت که فعلا اینجا می مونن اما فک نمیکنم بتونم باهاش حرف بزنم. حسابی سرش شلوغ بود.
به هر حال
وقتی که از فراوانی خوشحالی نمیدونستم باید چیکار کنم!!!
دو روز پیش امتحانام تموم شد. میخواستم بیام اینجا و بنویسم که :
وقتی که عملکردم حتی خودم رو هم به تعجب وا داشت!!!
فک نمیکردم انقدر قوی باشم... خوب بود، البته میتونست عالی هم باشه
اما الان میگم:
وقتی که بعد از این امتحانای فرسایش دهنده برمیگردی خونه...
وقتی که آوار زندگی خراب میشه رو سرت
!!!
وقتی که معدل 20 مدیر گروه به درد جرز لای دیوار می خوره...
وقتی که آموزش به راحتی عوض کردن یک عدد تلاش سه ماهه منو بر باد میده...
لحظه به لحظه این سه ماه، برای خوب بودنم تلاش کردم... به راحتی به همش زدن
وقتی که مهربونیم ته میکشه...